وقتی بافنده گرهزدن را آغاز میکند، تنها سطحی از پشم یا ابریشم نمیآفریند، بلکه زبانی فرهنگی را به نقشها و طرحها ترجمه میکند. هر طرح فرش ایرانی بر اساس یک نقش یا الگو هدایت میشود؛ الگویی که ممکن است بر روی کاغذ شطرنجی ترسیم شده باشد، بهصورت شفاهی منتقل شده باشد یا از طریق نسلها در حافظهی بافندگان جای گرفته باشد. برخی استادکاران حتی بدون نقشه کار میکنند و قرنها نقشمایه را در ذهن خود حمل میکنند.
نقشها در فرش ایرانی هرگز تصادفی نیستند، بلکه حامل معانی عمیق فرهنگی، معنوی و منطقهایاند. باغها و گلوبوتههای سبکپردازیشده بازتابی از تصور ایرانی از بهشتاند، با جویهای آب روان و گلهای شکوفا بهعنوان نماد زندگی جاویدان و زیبایی. درخت زندگی بارها تکرار میشود و جاودانگی، رشد معنوی و پیوند میان زمین و آسمان را نشان میدهد. نقش بوته به شکل شعله یا قطره اشک، باروری، جاودانگی و چرخهی زندگی را تداعی میکند. در فرشهای عشایری، اشکال هندسی برجسته روایتگر مهاجرت، حفاظت یا تبار خانوادگیاند. گاهی نیز حیوانات و موجودات اسطورهای مانند آهو، پرندگان یا شیر در طرحها ظاهر میشوند که نماد قدرت، آزادی یا حمایت الهیاند.
در این قسمت از مجله فرشبوم میخواهیم به ذهن بافندگان فرشهای دستبافت سنتی سفر کنیم تا اینبار نقش و نگار فرشها را با دیدگاه متفاوتی ببینیم.
|
|
طراحی و نمادگرایی در فرش سنتی ایرانی
هر منطقه در ایران سبک خاص خود را در طراحی پرورده است. فرشهای اصفهان به خاطر طرحهای گلوبوتهای ظریف و ترنجهای مرکزی شناخته میشوند. بافندگان تبریز به طرحهای منحنیوار پیچیده و تراکم بالای گره شهرت دارند. فرشهای کاشان با رنگهای قرمز عمیق و طرحهای ترنج و لچک شناخته میشوند. قبایل عشایری مانند قشقایی و بختیاری نیز طرحهای هندسی برجسته با معانی نمادین قوی میبافند که با شیوهی زندگی آنان پیوند دارد.
رنگها نیز معنای خاص خود را دارند. قرمز نماد شادی و شجاعت است، آبی نشانهی آرامش، سبز رنگی مقدس در سنت اسلامی و سیاه نشانهی سوگواری یا محافظت. رنگهای طبیعی برگرفته از گیاهان، ریشهها و مواد معدنی به این طیفها عمق و ماندگاری میبخشند.
بافتن بدون نقشه نیز بخشی ازین سنت است. در حالی که کارگاههای شهری اغلب از نقشههای ترسیمی استفاده میکنند، بسیاری از بافندگان روستایی و عشایری چنین نمیکنند. آنها از سنت شفاهی، حافظهی عضلانی، بداههپردازی و حافظهی بصری موروثی بهره میگیرند. به همین دلیل است که دو فرش از یک قبیله ممکن است سبک مشترکی داشته باشند، اما هرگز یکسان نیستند. هر فرش بیان شخصی در چارچوبی فرهنگی است.
توانایی بافتن بدون نقشه نشان میدهد که این نقشها تا چه اندازه در حافظهی فرهنگی ریشه دارند. یک بافندهی قشقایی، برای نمونه، ممکن است پشت دار بنشیند و بدون هیچ نقشهای شروع به گرهزدن ترنج یا حاشیه کند. طرح از حافظه، میراث و خلاقیت او جاری میشود. این است که هر فرش دستباف نه تنها شیئی کاربردی، بلکه اثری زنده است که هویت بافنده و روح جامعهاش را در خود حمل میکند.
حافظه بهعنوان ابزار طراحی
در بسیاری از جوامع کوچنشین و روستایی مانند قبایل قشقایی، بختیاری، بلوچی و کردی بافندگان از نقشهی کاغذی پیروی نمیکنند. آنها نقشمایهها را در ذهن خود حمل میکنند؛ میراثی که از مادران و مادربزرگها به آنها منتقل شده است. دختران جوان اغلب با تماشای بزرگترها میآموزند و با تکرار نقشهای کوچک، آنها را چنان درونی میکنند که به بخشی از حافظهی ناخودآگاهشان بدل میشود. تا رسیدن به بزرگسالی، آنها قادرند فرشهای کامل را تنها از روی حافظه ببافند. این انتقال شفاهی و بصری سبب میشود که هیچ دو فرشی کاملاً یکسان نباشند. حتی اگر دو فرش از یک قبیله ویژگیهای مشترکی مانند ترنجهای لوزیشکل، گلهای سبکپردازیشده یا حیوانات هندسی داشته باشند، باز هم تفاوتهای ظریفی خواهند داشت که بازتاب خلاقیت و حالوهوای بافنده است.
بداههپردازی و آزادی
بافتن بدون نقشه امکان خودانگیختگی را فراهم میکند. بافنده ممکن است در میانهی کار تصمیم بگیرد رنگی را تغییر دهد، نقشی تازه بیفزاید یا تقارن را دگرگون کند. همین بداههپردازی است که به فرشهای عشایری پویایی و سرزندگی میبخشد، در حالی که فرشهای کارگاهی بهدلیل پیروی از طرحهای سختگیرانه، ساختاری ثابتتر دارند. برای نمونه، یک بافندهی قشقایی ممکن است با ترنج مرکزی آغاز کند اما حاشیهها را بهصورت بداهه پر کند و پرندگان، گلها یا اشکال انتزاعی را هرجا که الهام یابد بیفزاید. یا یک بافندهی بختیاری ممکن است «فرش باغی» با مربعهای تقسیمشده ببافد، اما گیاهان و حیوانات درون هر مربع را آزادانه انتخاب کند و بدین ترتیب هر فرش به اثری یگانه بدل شود.
اهمیت فرهنگی
این شیوهی بافت بازتابی از سبک زندگی کوچنشینی است. در نبود کارگاههای بزرگ یا نقشههای ترسیمی، بافندگان عشایری تنها به آنچه در ذهن داشتند تکیه میکردند. فرش برای آنان همچون دفترچهی خاطراتی پشمی بود که نهتنها سنت، بلکه تخیل فردی بافنده را نیز ثبت میکرد. همین امر توضیح میدهد که چرا فرشهای عشایری چنین ارزشمندند: آنها بیانهای اصیل هویتاند، نه طرحهای تولید انبوه. هر فرش همچون اثر انگشت فرهنگی است که داستان یک خانواده، یک قبیله و یک شیوهی زندگی را روایت میکند. بافندگانی که بدون نقشه کار میکنند به ما یادآوری میکنند که فرشبافی تنها یک صنعت نیست، بلکه هنری زنده است. فرشهای آنان نسخههای تکراری یک طرح از پیش تعیینشده نیستند، بلکه آثاری اصیلاند که با حافظه، میراث و خلاقیت شکل گرفتهاند. به همین دلیل است که مجموعهداران و پژوهشگران اغلب فرشهای عشایری را «روحانیتر» و زندهتر از فرشهای کارگاهی توصیف میکنند.
سخن پایانی
بافتن بینقشه یعنی اعتماد کردن به حافظه، غریزه و سنت. برای بافندهی عشایر، دار قالی نه جای تکرار، بلکه عرصهی آفرینش است؛ جایی که نقشمایههای موروثی بیواسطه از ذهن به دست جاری میشوند، بیآنکه کاغذ یا طرحی میانجی باشد. هر گره هم یادآوری است و هم ابداع؛ پیوندی میان گذشته و اکنون. این فرشها اشیایی خاموش نیستند، بلکه با صدای بافندگانشان سخن میگویند؛ حامل تپش سفرهای کوچنشینی، لالاییهای سنتی مادران عشایر پای دار و روح بداههپرداز هنری که از دل زندگی زاده شده است.
ازینرو، فرش چیزی فراتر از یک شیء زیبا است: خاطرهای قابل حمل از فرهنگ، دفترچهای از نمادها و رنگها که جهانبینی مردمانی را حفظ میکند که اغلب هیچ سند مکتوبی از خود بهجا نگذاشتهاند. ناهمسانیها و تغییرات در طرح، نه نقص که امضای اصالتاند؛ گواهی بر آزادی دست و خیال بافنده. هر فرش در عین حال که به فردی تعلق دارد که آن را بافته، حافظهی جمعی قبیلهاش را نیز در خود مجسم میکند.
حتی امروز، زمانی که بازارهای جهانی اغلب یکنواختی را طلب میکنند، این بافتههای بینقشه یادآور ارزش پایدار خلاقیت انسانیاند که از قید طرحهای سختگیرانه رهاست. آنها نشان میدهند که هنر راستین در تکرار بینقص نیست، بلکه در شجاعت بداههپردازی است؛ در رها کردن دست به هدایت حافظه و تخیل، در گرههایشان نه تنها رشتههای پشم، بلکه رشتههای هویت، پایداری و تداوم نهفته است، داستانهایی بافتهشده که نسلها را پشت سر خواهند گذاشت.
اگر شماهم دوست دارید خاطرات بافته شده یک قصهگوی عشایر را بشنوید و ببینید و لمس کنید پیشنهاد میکنم سری به فرشبوم بزنید و از طرحهای سنتی و خاطرهانگیز موجود در سایت دیدن کنید.
نوشته: مریم مصطفوی










